خاطرات

عاشق همسر و پسرم♥

خاطرات پسرم

1399/5/24 14:14
نویسنده : Fatemeh
50 بازدید
اشتراک گذاری

اصلا باورم نمیشد که یه کنجد کوچولو درونم داره رشد میکنه ومن ازش بی خبر بودم بغضم گرفته بود خیلی خوشحال بودم.

ازهمون موقع فهمیدم که باید مواظبش باشم، فهمیدم که باید حواسم بهش باشه. شبا که میخواستم بخوابم سعی میکردم روشکم نخوابم یا فقط به پهلو بخوابم. 

شبش که میخواستم به عشقه زندگیم بگم که قراره پدر بشی خیلی ذوق داشتم بخاطر همین یه شام خوشمزه درست کردم،توخونه بادکنک گذاشتم و داخل یه باکس عکس سونوگرافی و جواب آزمایش رو گذاشتم. وقتی از در اومد داخل تعجب کرد گفت اینا چیه ومن درحالی که ازش فیلم میگرفتم گفتم داری پدرمیشی. اونم باورش نمیشد و بغض کرده بود تا اینکه جواب آزمایشو دید و خیلی خوشحال شد. همون موقع بود که بدون اینکه شام بخوره بلافاصله گفت میخوام برم بیرون. رفت بیرون و کلی برام خرید کرد میگفت باید تقویت بشی. خیلی خوشحال بودیم ازاینکه خدا به ما قشنگ ترین هدیه رو داده♥

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات می باشد